loading...
بلاجوک
امیررضا بازدید : 404 شنبه 29 مرداد 1390 نظرات (0)
 

یه روز یه خانوم حاجی بازاری خونه ش رو مرتب کرده بود و دیگه می خواست بره حمام که ترگل ورگل بشه برای حاج آقاش. تازه لباس هاش رو در آورده بود و می خواست آب بریزه رو سرش که شنید زنگ در خونه رو می زنند. از پنجره ی حمام نگاه می کنه و می بینه حسن آقا کوره ست.
بنابراین با خیال راحت همون جور لخت میره پشت در و در رو برای حسن آقا باز می کنه.حاج خانوم هم خیالش راحت بوده که حسن آقا کوره، در رو باز می کنه که بیاد تو چون از راه دور اومده بوده و از آشناهای قدیمی حاج آقا و حاج خانوم بوده. درضمن حاج خانوم می بینه که حسن آقا با یه بسته شیرینی اومده بنده خدا. تعارفش میکنه و راه میافته جلو و از پله ها میره بالا و حسن آقا هم به دنبالش. همون طور لخت و عریون میشینه رو کاناپه و حسن آقا هم روبروش. میگه: خب خوش اومدی حسن آقا. صفا آوردی! این طرفا؟  

 

حسن آقا سرخ و سفید میشه و جواب میده: والله حاج خانوم عرض کنم خدمتتون که چشمام رو تازه عمل کردم و اینم شیرینیشه که آوردم خدمتتون

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
ما قصد احانت به هیچ ایرانی را نداریم و این وبلاگ ربطی به سیاست ندارد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما کدام جک ها را دوست دارید؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 112
  • کل نظرات : 34
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 37
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 43
  • بازدید ماه : 106
  • بازدید سال : 288
  • بازدید کلی : 27,221
  • کدهای اختصاصی
    جدید ترین جوک ها